سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که به حکمت شناخته شود . چشمها او را به دیده وقار و شکوه بنگرند . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 92 مهر 17 , ساعت 4:22 عصر


شعر معروف به توحیدیه ویا اناریه:


فر جوانی گرفت طفل رضیع بهار

لب ز لبن شست باز شکوفه شیر خوار

باز درختان شده بارور و بار دار

سر نهان هر چه داشت کرد عیان روزگار

تو گوئی امروز شد سر خدا آشکار

***

فصل بهاری گذشت باد ایازی وزید

فواکه رنگ رنگ زهر شجر شد پدید

بنفش و زرد و کبود سیاه و سرخ و سفید

ز حسرت بی بری خاک بسر ریخت بید

ز داغ دست تهی نار بخود زد چنار

***

باز شده بوستان رشک بهشت برین

صورت هستی گرفت لطیفه ماء‌ و طین

بصورت گون گون آمده ماء معین

فستق و بادام و جوز فندق و زیتون و تین

ترنج و نارنج و سیب آلو و امرود  و نار

***

باغ توانگر نگر شکر او تُنگ تنگ

سیم و زرش گون گون لعل و درش رنگ رنگ

زبر جدش کیل کیل زمردش سنگ سنگ

لئالیش مشت مشت دراریش چنگ چنگ

خزائنش کوه کوه جواهرش بار بار

***

چو دید دهقان که تیر تیغ بر آفاق زد

نار به شش کاخ ریخت شعله به نه طاق زد

خانه ز قشلاق کند خیمه به ییلاق زد

سخره به کتّاب گفت طعنه به اوراق زد

زشهر بربست رخت بباغ افکند بار

***

شکوفه در نو بهارسر بدر آورده شاخ

کنون شکوفه بریخت چون ثمر آورده شاخ

برابر یکدگر بار برآورده شاخ

شاخ برآورده برگ برگ برآورده شاخ

دانه بر آورده بیخ بیخ برآورده بار

***

به باغ پس فرودین به اردی اولاد داد

پس آنگه اردیبهشت بدست خرداد داد

پس مه خرداد را به دست مرداد داد

گاه به دایه سپرد گاه به اوستاد داد

تا همه اطفال باغ شوند کامل عیار

***

طارم پیچان تاک سپهر آئین شده

خوشه انگور او سهیل و پروین شده

بشاخ نیلوفری دسته نسرین شده

یا بکف شیخ شهر سبحه سیمین شده

یا به دو گوش عجوز عقد دُر شاهوار

***

طبیعت لعل ساز لعل تراشیده باز

لعل تراشیده را پهلوی هم چیده باز

پهلوی هم چیده را به نقره پیچیده باز

به نقره پیچیده را به حقه پوشیده باز

به حقه پیچیده را بنام نامید انار

***

درخت نارنج بد باکره کامله

زنفخ باد بهار بباغ شد حامله

طفل سمینی بزاد بی مدد قابله

طفل سمینش شده بدن پر از آبله

به چهره گلگونش ماند آبله آبدار

***

بر ز بر شاخ بین سیبک سیمین ذقن

نیم رخ سرخ دوست نیم رخ زرد من

عاشق و معشوق کی رفته به یک پیرهن

نی غلطم عاشقی است کشته خونین کفن

به جرم دلدادگی زدندش او را بدار

***

درخت امرود بین حکمتی آمیخته

جراحتی ساخته شکر در او بیخته

مشک و گل و زعفران بهم در آمیخته

برابر آفتاب به شاخه آویخته

ز بعد شش مه شود دوای بیمار زار

***

مهندس طبع ساخت ز هندوانه کره

علوم جغرافیا درج در او یکسره

جزیره و برّ و بحر چشمه و کو ه و دره

به ارض اگر بایدت کنون زدن دایره

بزن خط استوا به خط نصف النهار

***

روی دل آرای به از چه سبب زرد شد

چهره مصفای او از چه پر از گرد شد 

 گمان برم همچو من جفت غم و درد شد

چنین شود هر که او ز دلبرش فرد شد

چنانکه من گشته ام ز هجر زار و نزار

***

بجان رسیدم زعشق ساقیکا خیز خیز

از آن می درد سوز به ساغرم ریزریز

رهی به چشم سپه خاک سیه بیزبیز

ز شوق وصلش همی گریه کنم نیز نیز

جامه کنم چاک چاک جامه کنم پار پار

***

آتش عشق جوان شعله زند گاه گاه

گریه کنم سال سال ناله کنم ماه ماه

ورد من این وای وای گاه کشم آه آه

صبح چو کبک دَری خنده کنم قاه قاه

شام چو مرغ سحر ناله کنم زار زار

***

از غم سلطان عصر ز هجر شخص شریف

منطق او بس فصیح کلام او پس ظریف

رتبه او بس منیع درگه او بس منیف

چهره او بس منیر پیکر او بس لطیف

بازوی او بس قوی هیکل او بس نُظار

***

فرقت او دل گداز دوری او جان فکن

نرگس او فتنه جو سنبل او خانه کن

ابروی او تیغ کج مژه او تیر زن

آهوی او شیر گیر غمزه او صف شکن

هندوی او دلربا طُرّه او جان شکار

***

سیرت او نازنین حالت او مهربان

صحبت او دلفریب سطوت او جانستان

حضرت او مستطاب رحمت او مستعان

طلعت او آفتاب رفعت او آسمان

رتبت او مشتری قدرت او کردگار

***

مظهر حق قائمی که نور یزدان بود

ذات خداوند را دلیل و برهان بود

حافظ شرع مبین شریک قرآن بود

ذاتش واجب نه لیک برتر از امکان بود

بر همه کاینات ظل خداوندگار

***

قائم دجال کش مهدی عیسی نفس

بهر حیات دو کون یک نفس از شاه بس

روح مقدس از او فیض کند ملتمس

نیّره قدس از او نور کند مقتبس

هم آسمان هم زمین از او بود پایدار

***

مبشر مقدمش پیمبران سلف

ظهور او را بشیر جمله سماوی صحف

باسط عدل و امان صاحب جود و شرف

از سلف صالحین آمده نعم الخلف

بقیّه کردگار تتمّه هشت و چهار

***

شمائلش در صفا شمائل مصطفی

چشم بدش دور باد ز طلعت با صفا

ز بوی گیسوی او مرده دلان را صفا

ز روی نیکوی او شمس و قمر در خفا

رنگش چون سرخ گل چشم سرائیل وار ( چشم سرائیل وار = چشم منتظر)

***

گر چه بود در حجاب نظام عالم از اوست

کار زمین و زمان جمله منظم از اوست

امر قضا و قدر متقن و محکم از اوست

هر که بود منتظر بدان مکرّم از اوست

بزیر ابر است نیز پرتو خور آشکار

***

خوش آندمی کز حجاب چهره نمایان کند

زطلعتش خلق را واله و حیران کند

یوسف گمگشته باز روی به کنعان کند

کام محبان ز لطف چون شکرستان کند

بکام اعداء ز قهر تلخ کند روزگار

***

این شعر زیبا را بعضیها به میرزا نعیم
اصفهانی وبعضی به هاتف اصفهانی وبعض دیگر به ملا احمد نراقی نسبت داده
اندبنده قطعا نتوانستم بدانم که مال کیه اگه برا شما دوستان معلومه مارا
راهنمائی بفرمائید البنه به نظر می رسد اشکالات املائی وتایپی هم دارد





لیست کل یادداشت های این وبلاگ