چهارشنبه 92 مهر 17 , ساعت 1:7 عصر
صدای ماشین سبزی فروشی امد.
برای اولین بار خواستم زنیت کنم و فوری برم سبزی بخرم و پاک کنم و واسه نهار دو نفریمون که اتفاقا سبزی هم باهاش خیلی میچسبه سبزی تازه اماده کنم. یهو میبینم باران نیاز به شستشو داره. با ی حساب سر انگشتی زمان اماده شدن خودم و شستن باران و اضطرابی که ممکنه دخترکم از عجله من بگیره تا برسم پایین ماشینه رفته شش تا لین اونور تر...
بیخیال شدیم. اما به دلم موند...
نوشته شده توسط دنیا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ