بهلول خان
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.
کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام
کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه سعی و کوشش
کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.
حمامی متغیر گردیده پرسیدند:« سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟»
بهلول گفت:«مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن
روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را
بکنید.
**************************************************
در مدرسه زندگی در کلاس دنیا ، سر زنگ املا ، یادمان باشد برای محبت
تشدید بگذاریم تا نیم نمره از محبت ها کم نشود
**********************************************************
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او
کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...یک شب که
مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار
کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و
کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ